ب ه ب ر ک ه ی ع ا ش ق ی خ و ش ا م د ی د برکه ی عاشقی
| ||
|
یه نفس دور از تو بودن واسه من ماهی و سالی میون بود و نبودت جای خالیتُ حساب کن
یه عالم فرقه میون از جدایی دق آوردن چشممُ به گریه بنداز فکر نکن تو عشق فقیرم قلبمُ به غصه بشکن نگاه کن به تیکه پارم ترانهسرا: افشین مقدم میشود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی میشود در کوچههای شهر جاری شد میشود با فرصت آیینهها آمیخت با نگاهی با نفسهای نگاهی میشود سرشار از راز بهاری شد دستهای خستهای پیچیده با حسرت چشمهایی مانده با دیوار رویاروی چشمها را میشود پرسید یک نفر تنهاست یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست در زمین زندگانی آسمان را میشود پاشید میشود از چشمهایش ... چشمها را میشود آموخت میشود برخاست میشود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت میشود دل را فراهم کرد میشود روشنتر از اینجا و اکنون شد جای من خالیست جای من در عشق جای من در لحظههای بیدریغ اولین دیدار جای من در شوق تابستانی آن چشم جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن میگفت جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت جای من خالیست من کجا گم کردهام آهنگ باران را؟! من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟! میشود برگشت میشود برگشت و در خود جستجویی کرد در کجا یک کودک دهساله در دلواپسی گم شد؟ در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟ میشود برگشت تا دبستان راه کوتاهیست میشود از رد باران رفت میشود با سادگی آمیخت میشود کوچکتر از اینجا و اکنون شد میشود کیفی فراهم کرد دفتری را میشود پر کرد از آیینه و خورشید در کتابی میشود روییدن خود را تماشا کرد من بهار دیگری را دوست میدارم جای من خالیست جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالیست جای من در درس نقاشی جای من در جمع کوکبها جای من در چشمهای دختر خورشید جای من در لحظههای ناب جای من در نمرههای بیست جای من در زندگی خالیست میشود برگشت اشتیاق چشمهایم را تماشا کن میشود در سردی ِ سرشاخههای باغ جشن رویش را بیفروزیم دوستی را میشود پرسید چشمها را میشود آموخت مهربانی کودکی تنهاست مهربانی را بیاموزیم مهربانی را هدیه دهیم (عشقم ممنونم ازت بابت این مطلب منم این روبازبه خودت تقدیم میکنم) دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
آدمك آخر دنياست ، بخند آدمك مرگ همينجاست ، بخند
آن خدايي كه بزرگش خواندي
به خدا مثل تو تنهاست ، بخند
دست خطي كه تو را عاشق كرد
شوخي ِ كاغذي ِ ماست ، بخند
فكر كن درد تو ارزشمند است
فكر كن گريه چه زيباست ، بخند
صبح فردا به شبت نيست كه نيست تازه انگار كه فرداست ، بخند
راستي آنچه به يادت داديم
پر زدن نيست كه درجاست ، بخند
آدمك نغمه ي آغاز نخوان به خدا آخر دنياست ، بخند
دختر:خوشگلم
پسر:نه
دختر:دوستم داری
پسر:نه
دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی
پسر:نچ
دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر
بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی
زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم....
چند تا دوسم داري ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و
بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکن ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را می کنم. آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را می کنم آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ، دلم نمی خواهد باران قطع شود. دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند لحظه ای که آرام آرام می شوم و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است. باران مرا آرام می کند ، مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ، دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود. صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ، تنهایی در کوچه های سرد و خالی… کجایی ای یار من ؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است. در این شب بارانی تو را می خواهم ، به خدا جایت خالی خالی است. کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت. قصه مرد تنها در یک شب بارانی ، شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم. آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است. مگسی را کشتم لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو . . . وقتي كسي رو دوست داري حاضري جون فداش كني
حاضري دنيا رو بدي فقط يك بار نگاهش كني
به خاطرش داد بزني به خاطرش دروغ بگي
رو همه چيز خط بكشي حتي رو برگه زندگي
وقتي كسي تو قلبته حاضري دنيا بد باشه
فقط اوني كه عشقته عاشقي رو بلد باشه
قيده تمومه دنيا رو به خاطره اون ميزني
خيلي چيزا رو ميشكني تا دله اونو نشكني
حاضري بگذري از دوستايه امروز و قديم
اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم
حاضري قلبه تو باشه پيشه چشايه اون گرو
فقط خدا نكرده اون يك وقت بهت نگه برو
حاضري حرفه قانون رو ساده بزاري زير پات
به حرفه اون گوش بديو به حرفه قلبه با وفات
وقتي بشينه به دلت از همه دنيا ميگذري
تولد دوبارته اسمشو وقتي ميبري
حاضري جونت رو بدي ، يه خار تويه دستشم نره
حتي يه ذره گردو خاك مبادا تو چشاش بره
وقتي كسي تو قلبته يك چيزه قيمتي داري
ديگه به چشمات نمياد اگر كه ثروتي داري
نزار كه از دستت بره اين گنجه خيلي قيمتي |